ایش، ایو، آزادلیق

بیاندیش

0

سعید سلطانپور


بیاندیش

دندان چرخهای کارخانه

حریصانه

می جود

نیروی کار کارگران را

عباس پشت دستگاه پرس ایستاده است

محمود می دود ،

این سو ، آن سو .

من خود تراشکار جوانی هستم،

( من شکل می دهم به آهن و فولاد )،

من کار می کنم،

و می اندیشم :

چه حکمتی است که محمود ،

هی می دود ؟…

عباس

هی عرق میریزد؟…

چه حکمتی است که

حیدر غلام – ناصر صادق و …

هی کار میکنیم ،

هی می دویم ،

اما نمی رسیم ؟…

چه حکمتی است که لیلای کوچک من،

می پژمرد گل رویش هر روز ؟

چه حکمتی است که ” مسیو”

با آنکه تحت رژیم غذائیست

هی مثل کارخانه ما باد میکند

شکمش گنده میشود

اما نمی ترکد ؟

چه حکمتی است که ” مادام” ،

زن مسیو فلان

همان که مثل گربه وحشی،

دو چشم ترسناک و شروری دارد

آزرده می شود از بوی کارگر؟

چه حکمتی است که حاجی ،

( همان که ویسکی اسکاچ میخورد،

همانکه نوکر مستر فلان ینگه دنیائی است )

ادعا میکند :

” من یک وطن پرست مسلمانم

دلم برای کارگران،

دلم برای کارخانه ،

دلم برای اقتصاد ورشکسته کشور ، می سوزد ”

من یک تراشکار جوانم

من کار می کنم ،

و می اندیشم ،

تو هم

عزیز ،

برادر ،

رفیق ،

بیاندیش :

دنیا به دست ماست که آباد میشود ،

ثروت ز رنج ماست که ایجاد میشود،

هر کجا ظلم و ستم هست بی گمان ،

از اتحاد ماست که برباد میشود

زنجیر غارت سوداگران ز دست و پای جهان ،

از پتک و داس ماست که آزاد میشود ،

دنیای کارگران نیست این سرای ستم ،

دنیای دیگریست که بنیان میشود …

ممکن است شما دوست داشته باشید

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.